loading...
هدیش
وبسایت تاریخی هدیش جامع ترین وبسایت تاریخ ایران و جهان در ایران


نماینده سایت هدیش  در بلاگفا......http://hadish-tarikhe.blogfa.com/
لطفا به خاطر حفظ تاریخ این وطن بنر سایت رادر وب خود قرار دهید. مارا لینک هم کنید
به دلیل به روز بودن سایت از دیگر صفحات هم دیدن فرمایید
لطفا به وبسایت ما امتیاز دهید 

امیر دی ال 90

برای استفاده از امکانات ویژه سایت ابتدا عضــو شوید

جهت اطلاع ازتـعرفه تبلیغاتیو ارسال مطلب

در سایت با آی دی های زیر در تـماس باشید

alireza.kheirandish77@yahoo.com

کد بنر ما در پست ثابت سایت قرار داده شده است((زیر تصویر بنر))

شاه درفرهنگ هخامنشی

طفا در پایین صفحه به سایت ما امتیاز دهید(ستون سمت چپ)

به دلیل بروز بودن سایت از صفحات دیگر هم دیدن کنید

نماینده سایت هدیش  در بلاگفا......http://hadish-tarikhe.blogfa.com/

لطفا این کد بالا را که مربوط به بنر سایت است در سایت یا وبلاگ خود در قسمت تنظیمات قرار دهید

آخرین ارسال های انجمن
alireza بازدید : 698 شنبه 24 تیر 1391 نظرات (0)

وقتی باستان شناسان روسی در وادی قاف مشغول حفاری بودند به چند تخته ی قطور پوسیده برخوردند که بعداً معلوم شد قطعات جدا شده از کشتی نوح (علیه السلام) می باشد.

در سال دیگر به بررسی و حفاری ادامه دادند و به تخته ی قطور دیگری برخوردند که به صورت لوحی کهن ترین خطوط بر روی آن منقوش بود؛ بی آنکه پوسیده باشد؛ گفته میشود هم اکنون این لوح در موزه آثار باستانی مسکو در معرض دید توریست هاست.

اداره کل باستان شناسی شوروی هیأتی مرکب از هفت نفر خط شناس روسی و چینی را مأمور بررسی و تحقیق کرد. این هیأت پس از هشت ماه مطالعه و مقایسه چنین گزارش دادند:

1: این لوح از همان جنس پاره تخته های کشتی نوح است.

2: حروف آن به لغت سامانی یا سامی است که ریشه و اصل لغات منسوب به سام بن نوح است.

3: معنی کلمات این چنین است: ای خدای من! و ای یاور من! به رحمت و کرمت مرا یاری نما و به پاس خاطر نفوس مقدسة پارقلیطا مئدمئد، ایلیا، طیطه، شبر و شبیر، آنان که همه بزرگان و گرامی هستند و جهان به برکتشان برپاست، به احترام آنان مرا یاری کن، تنها تویی که می توانی مرا به راه راست هدایت کنی.

برخی، این پنج نام را به ترتیب به نامهای پنج تن آل عبا – محمد (ص)، علی (ع)، فاطمه(س)، حسن (ع) و حسین (ع) منطبق دانسته اند

 

چاههای عجیب جهان

 

در سامره چاهی است، آب خوش و ساکنی دارد و اگر خشت خام در آن بیندازند، از آن صداهای عظیمی می آید تا آن که سه ساعت بگذرد آب گرم شود و ساکن گردد و بر سر کوه سرندیب چاهی است، که هر که در آن نگاه کند، سنگی به طرف وی آید مانند تیر، و نگاه کننده را مجروح کند، و کسی نداند که دلیل آن چیست. بعضی می گویند که مرقد درختری از حضرت آدم (علیه السلام) است. و بر کوه پوشنگ دو چاه است: در یکی هر چه اندازند باز پس اندازد و در چاه دیگر صد هزار کبوتر آشیان دارد(این که چطور میدانند صد هزار هستند را نمی دونم شاید بر اساس تخمین است) می پرند و باز به جای خود باز میگردند و هر طنابی که در آن اندازند نصف می شود. مانند اینکه با قیچی دو نصف کرده باشند.( خوب شاید یک نفر آن را قیچی میکنه!)
بر کوه اصفهان چاهی است که ته آن پیدا نیست. و در روزگار اسحاق سیمجوری (فکر کنم منظورش تیموری هست) کودکی در آن چاه افتاد و مادرش گریه و ناله بسیار می کرد. مردی را از زندان که محکوم به قتل بود را آوردند و در زنبیل گذاشته و فرو فرستادند و چند قطعه سنگ به او دادند که بعد از تمام شدن طناب به ته چاه اندازد و هفت شبانه روز او را پایین فرستادند و او باز سنگ به ته چاه افکند صدایی نشنید او را بالا کشیدند به او گفتند: در این مدت چه دیدی؟ گفت: فقط ظلمت. و در دامغان چاهی است که هر که از آن آب خورد، اسهال گردد و اگر آن آب را جایی برند، خون گردد.اگر دورتر برند آن خون سنگ گردد.

و در هندوستان چاهی است که آب آن روان می شود و دو شاخه می گردد و هر کدام در سوراخی می رود و از سوراخ که بیرون می آید یکی صمغی زرد گردد که سمّی و کشنده است و یکی صمغی کبود گردد که بسیار نافع و نادر است( منظور یکی حیات بخش و یکی کشنده است). و در حدود تبت چاهی است که از آن آوازها و آهنگهایی از قبیل ترکی، هندی، عربی و عجمی و ... بیرون آید و هیچ کس را نبینند و همیشه شنوند. و چون باران بارد صدایی نیاید و یا صدایی نمی شنوند و اگر باران بایستد دیگر بار شنوند.


 

 

 


سفیانی از اولاد خالد بن یزید بن ابوسفیان است و مرد آبله روی سر بزرگی است که در چشم او نقطه ی سفیدی است و از ناحیه ی دمشق و از وادی (یابس) خروج میکند و از دیدن عَلَم او همه کس میگریزد و داخل دمشق میگردد و تقریبآ در حدود یکماه سی هزار لشکر جمع میکند و علامت خروج سفیانی این است که زلزله ای در دمشق رخ میدهد و دیوار مسجد از جانب غربی فرو می ریزد. سپس (ابقع) از مصر، (اصهب) از جزیره ی عرب، و (اعرج) از مغرب و (قحطانی) ملقب به (منصور) از یمن که او را یمانی گویند خروج می نمایند و تا یکسال با سفیانی قتال مینمایند و بعد از آن مغلوب میگردند و شکست میخورند و سفیانی خرابی بسیار و قتل و غارت زیادی بر روی زمین میکند. پس از آن حضرت مهدی( علیه السلام) با یارانش به تعداد سپاهیان اسلام در جنگ بدر یعنی سیصد و سیزده نفر به روایتی در روز عاشورا در مکه مکرمه ظاهر می گردند. سپرهای آنان پلاسی باشد که بر روی شتر اندازند. سپس خبر ظهور آن جناب در کوفه به سفیانی میرسد پس آن لعین لشکری به جنگ آن حضرت میفرستد و ایشان بعد از قتل و غارت مدینه ی منوره از آنجا بیرون میروند و در این هنگام به خواست خدا همه آنان در جایی به نام صحرای بیداء در زمین فرو میروند به جز دو نفر به نام ها (بشیری) و (نذیری) که اولی بشارت فرو رفتن سپاهیان سفیانی را به امام (علیه اسلام) میرساند و دومی همانطور که از نام آن آشکار است هشدار و خبر فرو رفتن افراد را به سفیانی خبر میدهد. پس مهدی (عجل الله تعالی فرجه) از شنیدن این خبر مسرور میگردد و از مکٌه معظمه بیرون آمده، مدینه طیبه و بلاد حجاز را فتح مینماید و سفیانی در در مشق سکنی نماید و لشکری به فتح خراسان فرستد و از ماوراء النٌهر منصور نامی که لقب او حارث باشد و نصرت و یاری آل محمد(صل الله علیه و آله) را میکند ظاهر گردد و اهل خراسان گرد او را گرفته و محاربات عظیمی در بین ایشان و لشکریان سفیانی در یون و دولاب واقع شود و چون قتال ایشان به طول انجامد سید هاشمی با حسنی که پسر عمٌ حضرت مهدی (علیه السلام) است و در کف دست خود خالی دارد بیعت نماید و علمهای سیاه کوچک به همراه لشکرهای خراسانی و طالقانی را با خود دارند.

سر لشگر ایشان مردی چهار شانه، زرد رنگ و تنگ ریشی ایست که نام او شعیب بن صالح تمیمی است با پنج هزار نفر که کوههای بلند را از هم می پاشند و امر سلطنت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را فراهم و مهیٌا میسازند.

رسول خدا حضرت محمد (صل الله علیه و اله) در مدح او فرمود")چون شنیدید که علمهای سیاه از خراسان رو کرده است، پس بروید به سوی آنها هر چند بر سینه و بالای برف باشد.")

و امیر المؤمنین حضرت علی بن ابیطالب (علیه السلام) فرمودند: اگر من در صندوقی قفل می بودم هر آینه آن قفل را می شکستم و به آن مردم ملحق میشدم. و در روایت دیگری از امام محمد باقر (علیه السلام) آمده که فرمود: از برای خدا گنجی است در طالقان، نه از طلا و نه از نقره بلکه ایشان دوازده نفرند که شعار ایشان احمد احمد است و سردار ایشان جوانی است از بنی هاشم که بر آستر اشهبی سوار است و عصابه ی سرخی بر سر بسته و گویا میبینم که از فرات عبور مینماید. پس چون آوازه ی او بشنیدید به سوی او بشتابید هر چند در برف باشید.پس آن سید حسنی با لشگر چنینی در استخر بیضاء با لشکر سفیانی ملاقات مینماید و محاربه ی عظیمی آغاز میگردد. اسبان به خون دلاوران غوطه میخورند در این اثناء لشگری از سوی سیستان با سرداری از بنی عدی به امداد و تقویت ایشان می آید و بر سفیانی غالب میگردند و پیروز میشوند. پس آن سیّد با لشگریانش به همراه علم های سیاهشان روانه دجله میشوند و لشگر سفیانی را که در کوفه باشند را می گرزانند و اسیران کوفه و بصره را از ایشان میگیرند.

در این هنگام لشگر سید حسنی و لشگر سفیانی از عراق و لشگر حضرت مهدی (علیه السلام) از حجاز رو به یکدیگر به شام میروند در عرض راه لشگریان سید حسنی از لشگریان سفیانی پیشی میگیرند و زودتر به شام میرسند و سپس سرداری را به امداد و استقبال مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) میفرستد و آن سردار در زمین حجاز به شرف خدمت آن حضرت میرسد و با آن جناب بیعت کرده و به شام می آیند.

سفیانی که از عین عشرت و غرور به فسق و فساد مشغول است و مطلقآ از فرو رفتن لشگرش در زمین بیداء ملول و غمگین نگردیده است و همچنان اظهار کفر مینماید، در مسجد دمشق مجلس شراب میچیند و در میان روز در محراب مسجد با زنان مقاربت نموده در حضور مردمان ایشان را بر دامان خود می نشاند و در معصیت اصرار را به حدی میرساند که روزی مردی از مسلمانان او را منع مینماید و خبر از حرمت این امور در مسجد میدهد، فی الفور برخواسته و گردن او را در مسجد میزند و قوم او را به قتل میرساند که در این هنگام باد تند و قهر و غضب الهی می ورزد و منادیی از آسمان ندا میدهد که: ای ایٌها الناس؛ خدای عز ٌ و جل دولت جبار و منافقین و پیروان آنان را منقطع نمود و بهترین امت حضرت محمد (صل الله علیه و آله)، مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را بر شما والی گردانید، پس به خدمت او بشتابید و به آن جناب ملحق گردید.

سپس آن سید حسنی با دوازده هزار نفر از وادی القراء به شرف خدمت آن حضرت مشرف گردند و آن سید به خدمت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) از برای امتحان و از این رو که به اصحاب خود ثابت گرداند که این شخص همان مهدی فاطمه (سلام الله علیها)است، رو به حضرت کرده و میگوید:

ای مرد من از تو سزاورتر به این لشگرم، زیرا من فرزند امام حسن عسگری (علیه السلام) و همان مهدی موعود می باشم.

پس حضرت صاحب الزمان میفرماید: نه چنین نیست، مهدی فرزند فاطمه (سلام الله علیها) من هستم. پس سید حسنی گوید: اگر علامتی برای مهدویٌت خود و اثبات اینکه تو مهدی هستی داری من با تو بیعت خواهم کرد. پس مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) اشاره به مرغی می فرماید که از هوا می آید و به دست او می نشیند و چوب خشکی را بر زمین مینشاند فی الفور سبز میگردد و برگ میدهد.

در روایتی در دیگر از شخصی به نام مفضل بن عمر آمده است که:

از حضرت صادق (علیه السلام) وارده شده که: وقتی خبر آمدن حضرت مهدی (علیه السلام) به سید حسنی میرسد به سپاهیانش میگوید:

بیایید برویم و ببینیم که این مرد (مهدی) کیست و چه میخواهد، در حالی که به والله قسم خود سید حسنی میداند که  او مهدی آل محمد(صل الله علیه و آله) است، امٌا جریانش این است که میخواهد حقیقت آن حضرت را به سپاهیانش ظاهر سازد.

پس حسنی در برابر مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می ایستد و میگوید:

اگر راست می گویی که تویی مهدی آل محمد (صل الله علیه و آله) پس کجاست عصای جدّت رسول الله (صل الله علیه و آله) و انگشتر و بُرد و زره او که فاضل می نامیدند و عمامه اش که سحّاب میگفتند و حمارش که یعفور نام داشت و براق کو؟ و مصحف امیر المؤمنین کجاست؟

پس آن حضرت همهْ آن موارد را حاضر گرداند و عصای آدم (علیه السلام) و انگشتر سلیمان و تاج او و اسباب عیسی و میراث جمیع پیامبران(که سلام و صلوات خدا بر آنان باد) را نیز به می نمایاند و عصای رسول الله را بر سنگ صلبی نصب کند، در ساعت درخت بزرگی میشود که جمیع لشگر را سایه اندازد پس سید حسنی گوید:

الله اکبر! دست خود را باز کن تا با تو بیعت نمایم ای فرزند رسول خدا (صل الله علیه و آله). پس با تمام لشگریانش با آن حضرت بیعت نمایند به جز چهل هزار نفر از زیدیّه که با لشگر باشند و مصحفها در گردن آویزان کرده گویند:

اینها همه سحر بزرگی هستند پس حضرت مهدی (علیه السلام) تا سه روز ایشان را نصیحت و معجزات با هرات اظهار فرماید و سودمند نگردد، آنگاه همه را به قتل میرساند؛ پس لشگرها را بر سر سفیانی فرستد تا آنکه او را بگیرند و در دمشق بر روی صخره ی بیت المقدّس ذبحش نمایند

دلسوزی عزراییل

روزی رسول خدا صل الله علیه و آله نشسته بود، عزراییل به زیارت آن حضرت آمد. پیامبر از او پرسید: ای برادر! چندین هزار سال است که تو مأمور قبض روح انسان ها هستی، آیا در هنگام جان کندن آنها دلت برای کسی سوخته است؟

عزارییل گفت در این مدت دلم برای دو نفر سوخت:

1-   روزی دریایی طوفانی شد و امواج سهمگین آن یک کشتی را در هم شکست همه سر نشینان کشتی غرق شدند، تنها یک زن حامله نجات یافت او سوار بر پاره تخته کشتی شد و امواج ملایم دریا او را به ساحل آورد و در جزیره ای افکند و در همین هنگام فارغ شد و پسری از وی متولد شد، من مأمور شدم که جان آن زن را بگیرم، دلم به حال آن پسر سوخت.

2-   هنگامی که شداد بن عاد سالها به ساختن باغ بزرگ و بی نظیر خود پرداخت و همه توان و امکانات و ثروت خود را در ساختن آن صرف کرد و خروارها طلا و جواهرات برای ستونها و سایر زرق و برق آن خرج نمود تا تکمیل نمود. وقتی خواست به دیدن باغ برود همین که خواست از اسب پیاده شود و پای راست از رکاب به زمین نهد، هنوز پای چپش بر رکاب بود که فرمان از سوی خدا آمد که جان او را بگیرم، آن تیره بخت از پشت اسب بین زمین و رکاب اسب گیر کرد و مرد، دلم به حال او سوخت بدین جهت که او عمری را به امید دیدار باغی که ساخته بود سپری کرد اما هنوز چشمش به باغ نیفتاده بود اسیر مرگ شد.

در این هنگام جبرئیل به محضر پیامبر (صل الله علیه و آله) رسید و گفت ای محمد! خدایت سلام می رساند و می فرماید: به عظمت و جلالم سوگند شداد بن عاد همان کودکی بود که او را از دریای بیکران به لطف خود گرفتیم و از آن جزیره دور افتاده نجاتش دادیم و او را بی مادر تربیت کردیم و به پادشاهی رساندیم، در عین حال کفران نعمت کرد و خود بینی و تکبر نمود و پرچم مخالفت با ما بر افراشت، سر انجام عذاب سخت ما او را فرا گرفت، تا جهانیان بدانند که ما به کافران مهلت می دهیم و لی آنها را رها نمی کنیم.

عزیر پیامبر


پدر و مادر عزیر در منطقه بیت االمقدس زندگی می کردند. خدواند دو پسر دو قلو به آنها عطا نمود که نام یکی عزیر و دیگری را عزره نهادند. آن دو با هم بزرگ شدند و به سن سی سالگی رسیدند عزیر ازدواج کرده بود و همسرش حامله بود که بعدها پسری از او به دنیا آمد عزیر در سن سی سالگی به قصد سفر از خانه بیرون آمد و با اهل خانه و بستگانش خداحافظی نمود و مقداری انجیر آب و میوه هم برداشت و سوار الاغ شد و راهی سفر شد در بین راه به یک آبادی رسید و دید که آن آبادی به وحشتناکی ویران شده و اجسام و استخوانهای پوسیدۀ ساکنان آن را مشاهده نمود هنگام دیدن این منظره وحشت زا به فکر قیامت و زنده شدن مردگان افتاد و گفت: چگونه خداوند این مردگان را زنده می کند این سخنان را نه از روی انکار بلکه از روی تعجب گفت.او در این فکر بود که ناگهان خداوند جان او را گرفت، او هم جزء مردگان شد و پس از صد سال خداوند او را زنده کرد. فرشته ای از طرف خدا از او پرسید:چقدر در این بیابان خوابیده ای! او که فکر می کرد مقدار کمی در آنجا استراحت کرده، در جواب گفت: یک روز یا کمتر. فرشته از جانب خدا به او گفت: تو صد سال در اینجا بوده ای، اکنون به غذا و آشامیدنی خود بنگر که چگونه به امر خداوند در طول این مدت هیچگونه آسیب ندیده است، ولی برای اینکه بدانی صد سال از مرگت گذشته است به الاغ خود نگاه کن و ببین از هم متلاشی شده و پراکنده شده و مرگ، اعضاء آن را از هم جدا نموده است.نگاه کن و ببین چگونه اجراء پراکنده آن را جمع آوری کرده و زنده می کنیم.عزیر وقتی منظره زنده شدن الاغ را دید گفت:

اکنون آرامش خاطر یافتم قلبم سرشار از یقین شد. عزیر سوار الاغ خود شد و به سوی خانه اش راه افتاد در مسیر راه متوجه شد همه چیز عوض شده وقتی به زادگاه خود رسید مشاهده کرد خانه ها و آدم ها تغییر نموده اند. به اطراف دقت کرد بالاخره مسیر خانۀ خود را پیدا کرد و به منزلش رفت در آنجا دید پیرزنی لاغر اندام و کمر خمیده و نابینا نشسته است. از او پرسید: آیا منزل عزیر همین است؟

پیرزن گفت: آری، و شروع به گریستن کرد و گفت: دهها سال است که او مفقود شده و مردم او را فراموش کرده اند و چطور تو نام عزیر را بر زبان آوردی؟

گفت: من عزیر هستم، خداوند صد سال مرا از این دنیا برد و جزء مردگان نمود و دوباره مرا زنده نمود.

آن پیرزن که مادر عزیر بود گفت: صد سال است که عزیر گم شده اگر تو عزیر هستی، او مردی صالح و مستجاب الدعوه بود دعا کن تا من بینا شوم و ضعف پیری از من دور شود.

عزیر دعا کرد پیرزن بینا شد و سلامتی خود را بازیافت و باچشم تیز بین خود پسرش را شناخت و دست و پای او را بوسید. سپس او را نزد بنی اسرائیل برد و ماجرا را به فرزندان و نوه های عزیر خبر دادآن ها به دیدار عزیر شتافتند.

عزیر با همان قیافه ای که رفته بود بازگشت. همه به دیدار او آمدند با اینکه پیر و سالخورده شده بودند یکی از پسران عزیر گفت: پدرم نشانه ای در شانه اش داشت، و با این نشانه شناخته می شد.بنی اسرائیل پیراهن را کنار زدند همان نشانه را در شانه اش دیدند. در عین حال برای اینکه اطمینان کامل حاصل کنند، بزرگ بنی اسراییل به عزیر گفت:

ما شنیده ایم که بخت النصر بیت المقدس را سوزانید و تورات را سوزانید و، تنها چند نفر بودند که تورات را حفظ بودند و یکی از آنها عزیر بود، اگر تو همان عزیر هستی، تورات را از حفظ بخوان.

عزیر بدون کم کاست تورات را از حفظ خواند، آنگاه او را تصدیق نمودند، به او تبریک گفتند و با او پیمان وفاداری به دین خدا بستند.

 

اصحاب الرس

در تفسیر صافی از حضرت صادق (علیه السلام) روایت شده است که حضرت علی بن ابی طالب در ماه رمضان هنگامی که در بستر خفته بود مردی از بنی تمیم نزد او آمد و عرض کرد:

یا علی! مرا از اصحاب رس خبر ده – در چه عصری بودند سرزمین آنها کجا بود؟ - پادشاه  آنها چه کسی بود؟ آیا پیغمبر و رسولی داشتند یا خیر؟ چه شد که هلاک شدند؟ - در قرآن مجید میخوانیم که خداوند تعالی در ذکر کسانی که باران غضب خود را بر آنها باریده اصحاب رس را نیز یاد فرموده است ولی ما از تاریخ و چگونگی آنها اطلاعی نداریم و از مورخین یهود و عرب نیز چیزی نشنیده ایم؟

حضرت علی (علیه السلام) که باب مدینه علم و بزرگترین استاد دانشگاه اسلام است با تبسمی فرمود:

ای عمرو، تو از اخباری پرسیدی که تا کنون قبل از تو هیچکس سئوال ننموده و پس از من هیچ کس نمیتواند از آن خبر دهد مگر آنکه از من نقل کند.

آنگاه فرمود: ای عمرو، هیچ آیه از آیات قرآن نیست که علی(ع) از آن اطلاع کامل و وقوف راسخ نداشته باشد – من هستم که میدانم علل و اسباب نزول و موقع و مهبط نزول وحی را میدانم، من هستم که میدانم آیات چه وقت و در کجا نازل شده، در صحرا بوده یا کوه، شهر بود یا بیابان، شب بود یا روز و این از علوم خاص علی است. آنگاه اشاره به سینه خود کرد و فرمود: «و ان هنا لعلماً جما» و لکن طالبین این علوم کم هستند و به زودی از فقدان من پشیمان میشوند که چرا قصص و آیات فراوان را از من نپرسیدند. پس از آن فرمود:

ای عمرو، اصحاب رس قومی بودند که درخت صنوبر را میپرستیدند و آن را شاه درخت میگفتند. این درخت را یافث بن نوح در کنار نهر رود شاب کاشت تا رشد و نمو کرد. پس از طوفان مورد احترام و استفاده مردم بود و گروهی که آنها را اصحاب رس میگفتند این درخت را میپرستیدند و آنها را از این جهت اصحاب رس گفتند که پیغمبر خود را به تعب انداختند و ازمیان خود راندند.

این قوم پس از عصر سلیمان بن داوود میزیستند و 12 قریه داشتند که در کنار رود ارس در بلاد مشرق واقع بود که گواراترین آب را داشت و همۀ 12 قریه از آن نهر سیراب میشدند و آن مکان ها سر سبز و خرم بود. اسامی این قریه ها از این قرار بود:

1:آبان     2:آذر     3:دی     4:بهمن     5:اسفند     6:فروردین     7:اردیبهشت     8:خرداد     9:مرداد     10:تیر     11:مهر     12:شهریور

بزرگترین شهر آنها که مرکز و پایتخت این شهرها بود شهر( اسفندیار) بوده است در این پایتخت پادشاهی به نام (ترکوذبن عابود) میزیست. چشمه آب رس و درخت صنوبر در این پایتخت بود و در سایر قراء از شاخ این (شاه درخت) غرس کرده و بهشتی به وجود آمده بود.

شاه درخت بسیار شاخ و برگ داد و سر به فلک کشید این درخت مقدس و مورد احترام شد به قدری به آن احترام میگذاشتند که هیچ فردی از انسان و حیوان حق نداشت از آب چشمه ای که کنار درخت بود بیاشامد و یا از شاخ و برگ و میوۀ آن بخورد یا جدا کند. هر کس یا هر چیز که از آب چشمه و یا شاخ و برگ آن میخورد او را می کشتند و می گفتند این آب زندگی رب النوع ما میباشد و هیچکس حق ندارد حیات یا ندگی او را ناقص گرداند. و چون آب از سرچشمه میگذشت مردم از آن بهره مند می شدند و در هر شهر و قریه در دوران سال یک روز عید می گرفتند و اطراف این درخت اجتماع میکردند و از پارچه های حریر بر شاخه های آن درخت می بستند و میپوشانیدند و انواع صور و نقوش گوناگون به آن پارچه ها رسم می کردند گوسفندان و گاو ها می آوردند و میکشتند و برای رب النوع خود قربانی می کردند.

 

 

اصحاب الرس قسمت 2

بسم الله الرحمن الرحیم

«و عاداً و ثموداً و اصحاب الرس و قرونا بین ذلک کثیرا» سورۀ مبارکۀ فرقان

آنگاه آتش می افروختند چون شعله میکشید آن گوسفندان و ذبایح را به درون آتش می انداختند و به طرف شاه درخت به سجده می افتادند، گریه میکردند، تشرع و زاری می نمودند که از آنها راضی شود. در همین احوال شیطان نیز در شاخه های شاه درخت می نشست و صدایی شبیه به صدای کودکان بلند میکرد و می گفت: از شما راضی هستم! چون این صدا را از درون شاه درخت می شنیدند سر از سجده بر می داشتند و می گفتند: دل ما خنک و دیدۀ ما روشن شد و به شادمانی رضایت رب النوع قدری شراب می نوشیدند و دف و دست میزدند و یک شب یا یک روز جشن شادمانی داشتند تا به شهر و مسکن خویشتن باز میگشتند.

عجم به افتخار این ایام و این امکنه اسامی ماههای خود را مأخوذ از آن شهرها کرده و به نام آبانماه و آذر ماه خواندند و تمامی اسامی ماههای فارسی مشتق از این اسماء قریه ها بود. همچنین در هر یک از ماههای آن روز عید مخصوص هر یک از اهالی و ساکنین قریه ها بود و لذا می گفتند: شهریور ماه عید اهالی شهریور است و آذر ماه عید اهالی قریه آذر است و چون اسفند ماه میرسید ماه اسفند را جشن عمومی می گرفتند که در این جشنها تمام اهالی قریه ها و ساکنین 12 قصبات در پایتخت تمرکز یافته و اطراف درخت صنوبر و چشمهرس خیمه های بزرگ از دیباج و حریر بر پا میکردند که به انواع صور منقوش بود و این خیمه ها دارای 12 باب و درب ورودی بود که هر یک از آن مخصوص اهالی یک قریه و باید از آن درب که نام آن قریه بر آن ثبت بود وارد و خارج می شدند و برای شاه درخت سجده میکردند و قربانی میدادند.

قربانی در این روز عید بزرگ چندین برابر قربانی اعیاد مخصوص هر قریه بود. آنگاه شیطان می آمد و درخت صنوبر را تکان سختی میداد و صدا میکرد و آرزوهای مردم را برایشان می گفت و امیدواری میداد که به کام دل خواهد رسید چون صدای شیطان در شکم درخت شنیده می شد همه مردم سر از سجده بر می داشتند و از فرط نشاط و مسرت شراب میخوردند و دف میزدند و پا میکوبیدند و 12 روز به تعداد اسامی قریه ها عیش و نوش میکردند و پس از پایان جشن به منازل خود بر می گشتند چون کفران و سرکشی این قوم به طول انجامید خداوند متعال پیغمبری برای آنها از بنی اسراییل مبعوث گردانید به نام «حنظله بن صفوان» که از اولاد یهودا بن یعقوب بود. او مدتی در این قوم بود و آن ها را به دین داری و خدا پرستی دعوت میکرد ولی اثری نبخشید و دعوت او را نپذیرفتند و از ضلالت و گمراهی منصرف نشدند و به توحید نگرویدند در یکی از روزهای عید بزرگ که همۀ مردم قریه ها در اطراف درخت جمع شده بودند آن پیغمبر گرامی دست به دعا برداشت و عرض کرد:« الهی! تو میدانی که من مدتی است این قوم را به توحید و صلاح وسعادت دعوت می کنم؛ ابا می کنند و کفر می ورزند و مرا تکذیب میکنند و برای پرستش درخت و لهو و لعب جمع می شوند. درختی را می پرستند که نه نفع دارد و نه ضرر! خدایا این درخت را خشک گردان تا آن ها مأیوس گردند.»

دعای پیغمبر اصحاب رس مستجاب شد چون صبح روز عید بزرگ همه آنقوم جمع بودند سر از خواب برداشند دیدند درخت یکجا خشک شده است به طوری که انگار این درخت سالهاست خشک شده در حالیکه شب سر سبز و خرم بود. هر دسته از مردم سخنی گفتند یکدسته گفتند: خدای آسمان و زمین این درخت را خشکانید تا به سوی او متوجه گردیم. فرقه دیگری گفتند: این رسول و پیغمبر که ما را دعوت به خدا پرستی می نماید سحر کرده درخت خشک شده است. بر پیغمبر غضبناک شدند و جملگی تصمیم بر قتل او گرفتند. جعبه ای از آن ساختند که دهانۀ آن گشاد و پائین آن بسیار تنگ بود روی آب انداختند و پیغمبر خود را گرفتند و گفتند: یا سحر خود را باطل کن که درخت سبز شود یا دراین جعبه آهن خواهی ماند. آنقدر به این رسول محترم فشار آوردند و در تنگنای جعبه آهنین سخت کوبیدند که در آن جعبه آهنین از جهان در گذشت در حالیکه در لحظات آخر عمر خود عرض کرد: پروردگارا! تو شاهد حال من هستی جای تنگ و سخت مرا ببین و حال تباه و ضعف مرا نگاه کن روح مرا قبض کن که دیگر طاقت ندارم و تو خود از این قوم کیفر بگیر. دعای آن حضرت مستجاب شد و همانجا جان به جان آفرین تسلیم کرد.

آنگاه خطاب شد به جبرئیل: آیا میبینی که این قوم از حلم و مدارای من سوء استفاده کردند و رسول مرا کشتند من منتقم حقیقی هستم و از آنها انتقام خواهم کشید و آنها را عبرت روزگار خواهم ساخت. سپس فرمان داد در همانروزی که عید بزرگ داشتند و همه جمع بودند باد تندی شدید و سرخ رنگ وزیدن گرفت و چنان آنها را بلند می کرد و به یکدیگر میزد که هر دو هلاک میشدند زمین را زیر پای آنها چنان گرم کرد که گوئی آهن را سرخ کرده اند و این تندباد سخت آتشین مانند قبه حمراء بالای سر آنها خیمه زد و آتش غضبی بود که آنها را فرو گرفت و آنقدر آن قوم را به هم فشرد و سوزانید که مانند آتش زبانه می کشیدند و تمام بدنهایشان آب شد همانند آهنی که در آتشی آب شده و خیمه گاه عشرت آنها را به خیمه غضب خود فرو برد تا به کلی آن قوم از بین رفتند و آنها را به اصحاب رس در قرآن یاد فرمود که عبرت بشر گردند.

بیشتر بدانید...

در اینکه اصحاب رس کجا بودند اختلاف است برخی رس شهری در انطاکیه میدانند و بعضی شهری درحضرموت و گروهی قریه ای در یمامه به نام خلج دانسته و ظاهر آنستکه در ایران قدیم بوده چنانچه از اسامی آن پیداست و این پیغمبر بین زمان مسیح و حضرت محمد صل الله علیه و آله بوده است. پادشاه آنها از اولاد نمرود و نامش «ترکوذ بن عابود بن پادش بن سازن» بود که از طرف بیژن بن گودرز پادشاه اشکانی آنجا حکومت داشته و پایتختش اسفندیار بود در کنار چشمه ای به نام «روشن آب» که آنجا درخت صنوبری بود که یافث بن نوح آن را غرس کرده و اهالی آن شهرها از تخم و ساقه آن درخت کنار جویهای شهرها برده غرس میکردند و می نشانیدند و درختی بارور میشد و مردم آن درخت را پرستش می کردند.

چنانچه مفسرین نوشته اند چون طغیان و عصیان آن مردم به طول انجامید خداوند قاهر مرغی را بر آنها گماشت که هر روز اطفال آن گروه می ربود و طعمۀ خویش می ساخت و آشیانه آن مرغ بالای کوه دمح که قله ای از البرز بود و آن مرغ گردنی دراز داشت و رنگهای الوان و عنقای مغرب می نامیدند.

خداوند بر این قوم سی پیغمبر فرستاد که آخرین آنها حنظله بود و به عصر او به عذاب دردناک نابود شدند.

«و عاداً و ثموداً و اصحاب الرس و قرونا بین ذلک کثیرا» سورۀ مبارکۀ فرقان

 


بسم الله الرحمن الرحیم.

الم تر کیف فعل ربک بعاد * ارم ذات العماد * التی لم یخلق مثلها فی البلاد

در عصر حضرت داوود (ع) مردی بود به نام عاد، که دو فرزند آورد یکی شدید و دیگری شداد. این خاندان هفتصد سال سلطنت کرده و اهل علم و دانش مخصوصآ علاقه مند به تاریخ و کتاب و اخبار گذشته گان بودند و مغرب و مشرق زمین را مسخر خود کرده و امپراطوری بزرگی تشکیل دادند و در حقیقت شداد کرسی لمن الملکی میراند. حضرت داوود (ع) مأمور شد او را دعوت به توحید نماید. داوود (ع) نزد شداد رفت و آمده است که هفتصد هزار امیر در دستگاه فرمانروایی او مشغول به انجام وظیفه بودند. داوود گفت: ای شداد، خدایت به تو هزار سال عمر داد که هزار گنج نهادی، هزار زن بگرفتی، هزار لشکر شکست دادی، اگر هم اکنون به خدای من ایمان بیاوری فرموده است که روز قیامت از تو بازخواستی نکنم و تو را به بهشت خواهم برد.

شداد گفت: ای داوود! آن بهشتی که تو مرا دعوت به آن میکنی، در همین دنیا میسازم تا بدانی که مرا به بهشت خدای تو حاجت نیست. منطقه حکومت شداد ترکیه، هندوستان و سند، روم، حبشه، سقلاب بود که مرکزش در دمشق قرار داشت. ههانجا دستور داد باغ ارم و بهشت شداد را ساختند و قرآن از آن چنین یاد کرده: آوینا الی ربوة ذات قرار و معین. شداد به دمشق آمد قهرمانان را خواست هزار پادشاه زیر فرمان او بودند هر امیری سه هزار مرد قدرتمند داشت به آنها فرمان داد زمینی را انتخاب کنند که خاکش خوش بو باشد و زمینی هموار تا بهشتی در آنجا بر پا نماید. آنان مهندسی را با سیصد نفر انتخاب کردند و ده سال میگشتند تا جایی را در ارضی مغرب هموار و مناسب پیدا کردند 40 در 40 فرسخ. هزار امیر خود را مأمور ساخت آن بنا کرد، هر امیری صد مرد استاد و معمار جمع کرد و با هر استادی هزار شاگرد و کارگر بود. سیصد هزار کارگر جمع شدند و زمین را کندند تا به آب رسیدند 40 گز به عمق فرو رفتند و از آنجا با سنگ مرمر بنا کردند و برای بنای آن دستور داد خزینه های روی زمین را بر چهارپایان بار کردند و از زر و سیم و جواهر از مشرق تا مغرب هر چه طلا و نقره و جواهر بود آوردند و خشتهای طلا ساختند و ستونهای نقره مکلل به جواهر و روزی چهل خروار طلا و نقره برای ساختن بهشت شداد مصرف میکردند.

سیصد سال طول کشید که سیصد هزار نفر در روزی چهل خروار طلا و نقره صرف بنای بهشت شداد میکردند تا بوستانی حاضر شد و هزار قصر در آنجا آراست که از طلا و نقره و زمرد سبز بود و در میان هر قصری سرایی بنا کردند از زبرجد و زمرد و چهار صفحه و چهار ستون بر پا کردند تا ارم ذات العماد که در دنیا نظیر نداشت به وجود آمد. ستونهای بهشت شداد به شهادت قرآن در دنیا بی نظیر بود، درختانی در کنار نهرهای جاری بنا کردند که از طلا و نقره ساق و شاخ و برگ و میوۀ آن ساخته شده بود. یاقوت سرخ در سر شاخه ها، زیبندگی و فریبندگی مخصوصی داشت. آنگاه گفت: مشک و زعفران و عنبر به جای خاک کف باغ ریختند و در نهرها جواهر پاشیدند، به جای سنگ، گوهر و مرجان در حوض ها و جوی ها ریختند. و شیر و انگبین در میان هر جویی در مجاری جاری ساختند. چنانکه به هم مخلوط نشوند و بالای دیوارهای آن بهشت، سیصد گز ارتفاع بود که یک خشت از طلا و یک خشت از نقره کنگره های آن را تشکیل میداد. مروارید فراوان به کنگره های آن آویختند. آنگاه دستور داد چهار میدان در چهار طرف آن ساختند که در هر میدانی سه هزار کرسی زرّین( مبل طلا ) نهادند و خانه ها آراستند تا برای بهره برداری حاضر گردید.

پس از سیصد سال در دنیای آن عصر، نه طلا  و نه نقره و نه جواهر نزد کسی نماند مگر آنکه همه را در بهشت شداد مصرف کردند. تا آنجا که دو گرم طلا در گردن دختری بود آن را به زور گرفتند و آن طفل سر بلند کرد و گفت: خدایا داد من را از این ستمگران بگیر.

برای افتتاح بهشت شداد، دختران خوب روی و خوشگل و مانند پیش آهنگان امروز آراستند و غلامان و فرزندان خوش هیکل را جمع نمودند و به میدان آن بهشت فرستادند تا در افتتاح آن سان ببینند و از برابر آنها بگذرد و داخل بهشت شود. شداد با یک غلام که منتخب خودش بود، به بهشت نهاد، چون نزدیک درب بهشت رسید، شخص با هیبتی را دید؛ بر خود لرزید و گفت: تو کیستی؟ جواب داد: ملک الموت هستم! گفت: برای چه کار آمده ای؟ فرمود: آمده ام جان تو را بگیرم. شداد گفت: یک لحظه امان بده تا یک لقمه از آن غذا میل نمایم. جواب شنید: رخصت ندارم. شداد، درحالیکه یک پا در رکاب داشت و پای دیگرش در زمین بود قبض روح شد و بانگی بر تمام آن دختران و پسران که در بهشت بودند زد و همه بر خود لرزیدند و جان دادند؟!!

هل تحس منهم من احدآ و تسمع لهم رکزا

این بهشت بی صاحب بدان حال باقی ماند بود و نه مالک و نه مملوکی از آن بهره گرفت...

اندکی بیش...

ابن بابیه در شرح معمرین نقل کرده که هشام بن سعد گفت: در اسکندریه سنگی یافتم که در آن نوشته بود: منم شداد بن عاد که ساختم ارم ذات العماد که مثل آن خلق نشده است در بلاد و به زور خود وادیه ها را سد و بنا کردم قصرهای عالی ارم را در وقتی که پیری و مرگ نبود از سنگ در نرمی مانند گل بود و گنجی در دربار گذاشتم و دوازده منزل که احدی آن را بیرون نتواند بیاورد؛ إلا امّت محمّد صل الله علیه و آله و سلم  آن را بیرون خواهد آورد.

 

علامه مجلسی مینویسد:

شداد پسر عاد از سلاطین بزرگ روی زمین است، او شهری بساخت و قصری بر پا کرد که در عالم نظیر نداشت. یکی از سیاحین این شهر و قصور آن را دیده که در اینجا شرح این ماجرا را میخوانید:

مردی به نام عبدا الله بن قلابه دارای شترانی بود که یکی از آنها گریخته بود به دنبال آن روان شد و در صحراهای عدن و بیابانهای آن میگشت که به شهری نزدیک شد در آن حصاری دید بر دور آن حصار قصرهای بسیار و علمهای بلندی بود نزدیک شد و به آن رسید. به گمان اینکه از کسی سئوال کند که آیا کسی شتر وی را دیده است یا نه وارد آنجا شد. از شتری که سوار بود پیاده شد و شترش را بست و داخل شهر شد ضمنآ از بیم جان به رسم معهود شمشیر کشید وارد شهر شد. دو درب بزرگی را دید که درد دنیا از آن درب ها بزرگتر ندیده بود چوب آن درب ها از خوشبوترین چوبها بود و مرصع به یاقوت زرد و سرخ بودکه آنجا را روشن کرده بود. تعجب کرد، یکی از درب ها گشود و وارد آن شد. شهری را درون آن دید و بلافاصله انگشت حیران به دندان گرفت. متوجه شد که قصرها بر روی عمودهای زبرجد و یاقوت بنا شده بود بالای هر قصری غرفه ای بود، بالای هر غرفه غرفه ای دیگرهمه را به طلا و نقره و مروارید و یاقوت و زبرجد بنا کرده بودند و بر این قصرها درهای بزرگی نصب کرده بودند. مانند دروازۀ شهر از چوبهای خوشبو و به یاقوت مرصع زینت داده شده اند. مهمانخانه ها پر از بوی مشک و عطر، ولی هیچ کس در آنجا نبود. – عبدالله ترسید، در پی آدمی میگشت و هیچکس را نمیدید در اطراف خیابانهای باغ درختان بر روی چشمه ها و نهرهای آب میوه ها آویخته و آب از جویها روان بود که عکس ناظر نشان میداد.

با خود گفت: این باید همان هشت شداد باشد که خداوند آن را برای بندگانش وصف کرده و خوشحال شد که در آن بهشت در آن دنیا وارد شده و مقداری از فندقها و زعفرانها و میوه های آنجا را برداشت و از آن زبرجدها و یاقوتها مقداری بکند و بیرون آمد و در آن بیم بود که کسی او را تعقیب ننماید تا بر شترش سوار گردید. و از همان راه برگشت تا داخل یمن شد و از آن مرواریدها نشان داد و جریان آن بهشت را برای مردم گفت و آن مروارید ها را فروخت – خبر به معاویه رسید در پی والی صنعا فرستاد که این شخص را برای او بفرستد تا از بازپرسی کنند. عبدالله به سوی معاویه رفت، معاویه با وی خلوت کرد و از او بازپرسی مفصلی نمود و عبدالله هم آنچه را که دیده بود برای وی نقل نمود. معاویه هم کعب الاخبار را خواست، از او پرسید: آیا در کتب قدیم خوانده یا دیده و یا شنیده ای که شهری باشد از طلا و نقره بنا کرده باشند و عمودهای آن و ستونهایش از زبرجد و یاقوت بقعه و از سنگ ریزه های آن عمارت مروارید و غرفه ها و قصرهایش از جواهرات و نهرهایش در زیر درختان پر میوه سبز و خرم جاری باشد؟

کعب الاخبار گفت: بلی، شهری بدین صفات شداد پسر عاد بنا کرده که قرآن هم به آن اشاره نموده است.

معاویه عاشق چنین شهری شد زیرا او تمام جنایات تاریخی را برای مقام و منصب و تجلیل سلطنت خود مرتکب شد و منتظر چنین خبری بود. به کعب گفت: وصف این باغ را برای من بیان کن و هر اطلاعی داری توضیح بده.

کعب گفت: عاد اولی غیر از عاد قوم یهود است و آن مردی که دو پسر داشت یکی شداد و دیگری شدید نام داشت. چون عاد فوت نمود این دو پسر هر دو به سلطنت رسیدند و از مستبدین و قهّارین جهان شدند. اوّل شدید به سلطنت رسید ولی چون او در جوانی از دنیا رفت شداد تمام زمین را تحت سلطنت خویش قرار داد. وی در خواندن کتابها در آن زمان بسیار حریص بود و عاشق شنیدن وصف بهشت شد و میل کرد که بهشتی در همین دنیا بسازد. ( و باقی ماجرا که در پست قبلی توضی

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
در این وبلاگ می توانید با اطلاعات کامل زمان های هخامنشیان - ساساسنیان - اشکانیان و ... و حوادث های جالب و تمام جنگ های ایران و روم و ... آشنا شوید. لینک کانال تلگرام: درود بر شما عزیزان.. لینک کانال رسمی تلگرام سایت هدیش: t.me/hadish_tarikh
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    لینک دوستان
  • ساب موزیک(دانلود آهنگ جدید)
  • Youtube بروزترين مرجع دانلود‎ Youtube
  • کانون رسمی چلسی
  • ساسان اس ام اس
  • چلسی
  • شخصی
  • جوک
  • بزرگترین مرجع عکس
  • دانشجویان مهندسی بهداشت حرفه ای 91 شیراز
  • تاریخ و تمدن ایران
  • یو پرشین
  • کــــــوروش شـــاهـنــشـاه هـــخـامـنـشی
  • علوم غريبه دعا ها و طلسمات براي شما
  • تاریخ ایران از نگاهی دیگر
  • سایت تاریخی همراه تاریخ
  • دانلود انیمیشن های مجاز با لینک مستقیم
  • دانلود جديدترين نرم افزار ها. software
  • سرگرمی تفریحی مذهبی علمی آموزشی (امیر دی ال 90)
  • افتخار افرینان
  • سایت احمد رئیسی نیا
  • دوست یابی
  • داروهای گیاهی
  • انجمن ورود ممنوع
  • ارسلان فره کیانی
  • پارسی ساز(تاریخی)
  • پارسیان دژ(تاریخی)
  • .::موزیکده::
  • سرزمین اهورایی
  • جديدترين ورسمي ترين پايگا اس ام اس كشور
  • شهر دانلود
  • شهر موزیک
  • کندر دانلود
  • بهترین سایت نانسی عجرم
  • DOWNLOAD4Uبزرگترین سایت دانلودایرانیان
  • فارسی لود
  • ps3 بازان حرفه ای
  • ضد فراماسون
  • عاشقانه ها
  • کاور و پوستر بازی(هومن)
  • سایت جوان صدا
  • ویکی جنگ دانشنامه نظامی ایران
  • کدستان - مرجع بزرگ کد و ابزار رایگان وب نویسان
  • دانلود بازی های اندروید
  • دانلود بهترين ها براي موبايل
  • مرجع تخصصی بازی
  • دبیرستانیها
  • " عـ ـکـ ـسـ ـایـ ـی ♥♥که به ♥♥عـمرت ندیدی"
  • آموزش زبان انگلیسی
  • RZB.RZB.IR
  • عکس,بازیگر,خواننده,مدل لباس
  • آتیش موزیک
  • بهترین مطالب اینترنت در وبسایت bootek
  • حرف های ناگفته
  • وبلاگ نظامی آی آر ارتش
  • ♥ ♥ ♥♥پاتوق تفریحی MASIS♥♥ ♥ ♥
  • بزرگترین سایت رسمی اوریل
  • انجمن هواداران رئال مادرید
  • فارسی دانلود
  • سایت چلسی نیوز
  • سایت خبری هواداران چلسی
  • کلیک کنید و لذت ببرید
  • وبلاگ تاریخی ایران
  • پسران قرمز
  • کوروش کبیر
  • پیامبر ایرانیان ذولقرنین(کوروش بزرگ)
  • میهن پرستان
  • دختر کوروش بزرگ
  • فدایی وطن
  • وبلاگ نظامي آي آر ارتش
  • سربازان کوروش اریایی
  • کوروش بزرگ
  • تاملی بر تاریخ ایران زمین
  • تمدن های فراموش شده
  • تو را ای وطن دوست دارم
  • عشق پارسی
  • تاریخ و تمدن ایران زمین
  • ایران باستان
  • سرباز پارسیان
  • اهورا مزدا
  • نویسشگاه ایران پرست
  • سرباز ایران
  • هزاره های فراموش شده
  • مرجع تاریخ و فرهنگ ایران
  • تاریخ سرافراز ایران
  • پارسوماش
  • کوروش شاه شاهان
  • کوروش بزرگ
  • سایت تاریخی ایرانشهر
  • بزرگترین مرجع دانلود فیلم،موزیک
  • تاریخ ایران باستان
  • تاریخ و تمدن ایران
  • دانلود فیلم با لینک مشتقیم
  • بهترين سايت بانک اطلاعات ومطالب جالب وترفندواس ام اس و اخبار و اموزش و .....
  • سون سانگ
  • oO گالری عکس پیکاسو Oo
  • سرزمین من، آریای من
  • زنده باد ایران
  • اریاییان
  • سرزمین پارس
  • نا گفته های تاریخ ایران زمین
  • دانلود سریال جدید
  • قیمت روز خودروی شما
  • بزرگترین کامیونیتی ایرانیان مقیم استرالیا
  • آخرین مطالب ارسال شده
  • نظرسنجی
    به نظر شما ایا مطالب تاریخی و دانستنی های جالب از تاریخ ایران و جهان وبسایت چقدر تاثیرگذار و جالب و مفید بوده است
    آیا شما طرفدار تیم فوتبال چلسی هستید یا خیر؟؟اصلا فوتبال میبینید؟؟؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 286
  • کل نظرات : 208
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 255
  • آی پی امروز : 27
  • آی پی دیروز : 48
  • بازدید امروز : 602
  • باردید دیروز : 606
  • گوگل امروز : 121
  • گوگل دیروز : 6
  • بازدید هفته : 2,071
  • بازدید ماه : 4,717
  • بازدید سال : 39,798
  • بازدید کلی : 324,312
  • کدهای اختصاصی

    آگهی انجمن بهترین وبلاگ

    انجمن آگهی بهترین کد قالب وبلاگ

    افزایش امتیاز وبلاگ

    جایزه ویژه : تبدیل وبلاگ به سایت
    وبلاگSponsered By :

    قالب کد وبلاگ قالب وبلاگ




    مترجم سایت

    مترجم سایت


    ابزار چت روم

    چت روم


    تعبیر خواب آنلاین

    تعبیر خواب

    Google

    در اين وبلاگ
    در كل اينترنت

    کد جست و جوی گوگل



    ساعت فلش


    استخاره آنلاین با قرآن کریم
    

    ..

    طالع بینی ازدواج

    قالب وبلاگ


    فال حافظ



    دیکشنری آنلاین

    دیکشنری آنلاین

    کد نمایش آی پی

    کد نمایش آی پی

    پیچک

    تماس با ما

    کد تماس با ما

    پیچک

    آپلود نامحدود عکس و فایل

    آپلود عکس

     

    دریافت کد آپلود سنتر

    آپلود عكس

    آپلود عكس

    رنک الکسا

    پیج رنک

    سربازان گمنام امام زمان (عج)

    پارسیان دژ-مرجع ایران شناسی(ایران باستان)

    پرشیا دانلود